خوانش غزل های حافظ "در سکوت"

1- صوفی از پرتو می، راز نهانی دانست

گوهر هر کس از این لعل توانی دانست

 

2- قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس

که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست

 

3- عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده

بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست

 

4- آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم

محتسب نیز در این عیش نهانی دانست

 

5-  دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید

ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست

 

6- سنگ و گل را کند از یُمن نظر لعل و عقیق

هر که قدر نفس باد یمانی دانست

 

7- ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی

ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست

 

8- می بیاور که ننازد به گل باغ جهان

هر که غارتگری باد خزانی دانست

 

9- حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت

ز اثر تربیت آصف ثانی دانست


 0- روح کلی این غزل ، ناکافی دانستن عقل ابزاری برای رسیدن به اصل حقایق است. 

و اینکه حضور معنوی و عشق ورزی ، سرچشمه معرفت والاست.

 

1-برخلاف روش معمول حافظ،  اینجا صوفی در نقش مثبت بازی میکند 

کسی که در پرتو حضور معنوی رازهای هستی را دانسته است. 

گوهر=جوهر در مقابل عَرَض، 

عرض، آثار جنبی و متغیر وجود ، مثل جوانی برای انسان. و سبز بودن برای برگ. 

ولی گوهر، اصل و حقیقت هرچیز است که تغییر نمیکند (که البته آن هم در فلسفه صدرایی حرکت و دگرگونی دارد) 

از این لعل دانستن : یعنی این جواهر (پرتو می) معیارتشخیص دیگر گوهر هاست. مثلا الماس تقلبی را فقط با ساییدن به الماس واقعی میشود شناخت.

 

2- مرغ سحر در شعر حافظ نماد عاشق است. و گل نماد معشوق. 

کنایه به تعریف فیلسوفان است که میگفتند: 

"الفلسفه ، معرفه الاشیا کماهی" 

"فلسفه، دانستن هرچیز است ، همانطور که هست" 

"مجموعه" گل یعنی تمامی حقیقت اشیا با همه ی جوانبش. 

این را فقط کسی میداند که عاشق آن چیز باشد. 

ورق = هم اشاره به هرگلبرگ گل است در مقابل مجموعه گل (یعنی جزء بینی ) و هم اشاره به اوراق درس و مدرسه 

"قدر مجموعه گل"را در بعضی نسخه ها "شرح مجموعه گل" نوشته اند. که آن هم لطافتی دارد. ازاین جهت که بازشدن گلبرگ ها مثل تشریح هست و هم "شرح" یک اصطلاح فلسفی است. مثل "شرح منظومه". 

شاید این جمله از دکتر علی شریعتی بی نگاهی به این بیت نباشد: 

شکوه و زیبایی طلوع خورشید را باید از دور دید ، اگر نزدیکش رویم از دستش داده ایم، لطافت گل زیر انگشتان تشریح می پژمرد ، افسوس که عقل این ها را نمیفهمد!!

 

3- باقی به معنی بقیه است. در عین حال متناسب با فانی (تمام شونده) است ، چون معنی پاینده هم میدهد. (ایهام تناسب) 

کلُّ مَنْ عَلیها فان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ 

هرکه در آن است فانی است و روی پروردگار بزرگ و بزرگوار تو باقی می ماند. / الرحمن - 27 

و شاید بشود این آیه را اینطور هم معنا کرد : هرچیزی فانی است مگر از آن جهت که روی در پروردگار تو داشته باشد.

  

4- دیگر گذشت که من نگرانی از خبر شدن مردم عادی داشته باشم/حکایت عیش نهانی من را محتسب شهر هم فهمیده است 

برای معنی فوق "نیز هم این" مناسب تر از "نیز در این" است. 

شاید باید اینطور گفت که: 

محتسب شهر هم خودش از این باده میخورد.

  

5- مصلحتی بود در اینکه مسیر ما ، با آسودگی توام نباشد / وگر نه او از نگرانی های من آگاه است 

6- تناسب یُمن با یَمَن 

یمن به یاقوت و انگشترهایش معروفه بوده است 

اشاره به داستان اویس قرنی است که از یمن راه درازی را برای دیدن پیامبر (ص) آمده بود ، پیامبر در شهر نبود و اویس بخاطر نگرانی از تنهایی مادر پیرش ، پیامبر را ندیده به یمن بازگشت

 

وقتی که پیامبر به خانه رسید گفت " من نفس رحمان را از جانب یمن استشمام میکنم" 

7- احتمالا اشاره به ابن سیناست. که با روش فیلسوفانه شرح احوال عارفان میکرد (مقامات العارفین- نمط آخر کتاب اشارات)

 

فلسفیدن را از احوال انسانی آغاز کرد که در خلاء محض است ، حتی انگشت هایش هم از باز است که سایش آن ها را حس نکند و فقط وجود داشتن خود را میفهمد. 

و همینطور از ادراکات آدمی از حس و خیال و وهم و عقل و دل گفت تا به شرح احوال عارفان رسید.

حافظ به او میگوید: 

ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی 

ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست

 

 خوانش غزل های حافظ "در سکوت"

نوشته شده توسط مهران در ساعت  | لینک  |