1- صوفی از پرتو می، راز نهانی دانست
گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
2- قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
3- عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
4- آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم
محتسب نیز در این عیش نهانی دانست
5- دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست
6- سنگ و گل را کند از یُمن نظر لعل و عقیق
هر که قدر نفس باد یمانی دانست
7- ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
8- می بیاور که ننازد به گل باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست
9- حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت
ز اثر تربیت آصف ثانی دانست
0- روح کلی این غزل ، ناکافی دانستن عقل ابزاری برای رسیدن به اصل حقایق است.
و اینکه حضور معنوی و عشق ورزی ، سرچشمه معرفت والاست.
1-برخلاف روش معمول حافظ، اینجا صوفی در نقش مثبت بازی میکند
کسی که در پرتو حضور معنوی رازهای هستی را دانسته است.
گوهر=جوهر در مقابل عَرَض،
عرض، آثار جنبی و متغیر وجود ، مثل جوانی برای انسان. و سبز بودن برای برگ.
ولی گوهر، اصل و حقیقت هرچیز است که تغییر نمیکند (که البته آن هم در فلسفه صدرایی حرکت و دگرگونی دارد)
از این لعل دانستن : یعنی این جواهر (پرتو می) معیارتشخیص دیگر گوهر هاست. مثلا الماس تقلبی را فقط با ساییدن به الماس واقعی میشود شناخت.
2- مرغ سحر در شعر حافظ نماد عاشق است. و گل نماد معشوق.
کنایه به تعریف فیلسوفان است که میگفتند:
"الفلسفه ، معرفه الاشیا کماهی"
"فلسفه، دانستن هرچیز است ، همانطور که هست"
"مجموعه" گل یعنی تمامی حقیقت اشیا با همه ی جوانبش.
این را فقط کسی میداند که عاشق آن چیز باشد.
ورق = هم اشاره به هرگلبرگ گل است در مقابل مجموعه گل (یعنی جزء بینی ) و هم اشاره به اوراق درس و مدرسه
"قدر مجموعه گل"را در بعضی نسخه ها "شرح مجموعه گل" نوشته اند. که آن هم لطافتی دارد. ازاین جهت که بازشدن گلبرگ ها مثل تشریح هست و هم "شرح" یک اصطلاح فلسفی است. مثل "شرح منظومه".
شاید این جمله از دکتر علی شریعتی بی نگاهی به این بیت نباشد:
شکوه و زیبایی طلوع خورشید را باید از دور دید ، اگر نزدیکش رویم از دستش داده ایم، لطافت گل زیر انگشتان تشریح می پژمرد ، افسوس که عقل این ها را نمیفهمد!!
3- باقی به معنی بقیه است. در عین حال متناسب با فانی (تمام شونده) است ، چون معنی پاینده هم میدهد. (ایهام تناسب)
کلُّ مَنْ عَلیها فان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ
هرکه در آن است فانی است و روی پروردگار بزرگ و بزرگوار تو باقی می ماند. / الرحمن - 27
و شاید بشود این آیه را اینطور هم معنا کرد : هرچیزی فانی است مگر از آن جهت که روی در پروردگار تو داشته باشد.
4- دیگر گذشت که من نگرانی از خبر شدن مردم عادی داشته باشم/حکایت عیش نهانی من را محتسب شهر هم فهمیده است
برای معنی فوق "نیز هم این" مناسب تر از "نیز در این" است.
شاید باید اینطور گفت که:
محتسب شهر هم خودش از این باده میخورد.
5- مصلحتی بود در اینکه مسیر ما ، با آسودگی توام نباشد / وگر نه او از نگرانی های من آگاه است
6- تناسب یُمن با یَمَن
یمن به یاقوت و انگشترهایش معروفه بوده است
اشاره به داستان اویس قرنی است که از یمن راه درازی را برای دیدن پیامبر (ص) آمده بود ، پیامبر در شهر نبود و اویس بخاطر نگرانی از تنهایی مادر پیرش ، پیامبر را ندیده به یمن بازگشت
وقتی که پیامبر به خانه رسید گفت " من نفس رحمان را از جانب یمن استشمام میکنم"
7- احتمالا اشاره به ابن سیناست. که با روش فیلسوفانه شرح احوال عارفان میکرد (مقامات العارفین- نمط آخر کتاب اشارات)
فلسفیدن را از احوال انسانی آغاز کرد که در خلاء محض است ، حتی انگشت هایش هم از باز است که سایش آن ها را حس نکند و فقط وجود داشتن خود را میفهمد.
و همینطور از ادراکات آدمی از حس و خیال و وهم و عقل و دل گفت تا به شرح احوال عارفان رسید.
حافظ به او میگوید:
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست