شروع تازه ی شعرند، خطّ پایان ها
بهار می رسد از راهِ این زمستان ها
چه شاعرانه رها کرد، ابر فروردین
وجود گمشده اش را به پای باران ها
اگرچه برگ درختان به خاک می افتد
شروع دفتر مهر است در دبستان ها
چه گریه ها که نکردیم و ابرها رفتند
چه گوی ها که نکردیم صید چوگان ها
برون از این قفس تنگ، چه نوربارانی ست!
که راه راه نشسته درون زندان ها
نبار ابر بهاری! نبار! حق داری
گلی نمی دمد از بستر خیابان ها
....
و ابر و باد و کواکب، هنوز در کارند...
که قطره ای بتراود ز چشم انسان ها
دور از خودم افتاده و آزرده از اینم
باید به یکی گفت که هر روز همینم
باید به یکی گفت که دلسردی خود را
می بینم و انگار نه انگار چنینم
یک ثانیه...یک مکث...و یک لحظه ی دیگر
من هم که تماشاگر این دور وزینم
هر ثانیه آبستن یک حادثه گردید
سیبی شد و فهمید که پابند زمینم
در تاول آیینه نگر تشنگیم را
بگذار که یک لحظه تو را سیر ببینم
ای کوچه ی بارانی دیروز و پریروز!
امروز تو ویرانی و آواره ترینم
"یک سیب" و "یک سار" و قانون گرانش:
پر می زنی و باز گرفتار زمینم